دراین راه طولانی- که ما بی خبریم و چون باد می گذرد- بگذار خرده اختلاف هایمان با هم ، باقی بماند. خواهش می کنم!
مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی . مخواه هر چه که دوست داری ، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم هر چه من دوست دارم ، به همان گونه ، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم ، یک ساز را ، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را ، و یک شیوه نگاه کردن را.
مخواه که انتخابمان یکی باشد ، سلیقه امان یکی ، و رویایمان یکی .
همسفر بودن و هم هدف بودن ، ابدا به معنای شبیه بودن وشبیه شدن نیست. و شبیه شدن ، دال بر کمال نیست، بل دلیل توقف است .
ع عزیز من!!!
ستاره دور دست!
نور افشانی کن
تا شباهنگام به تماشایت بنشینم
پرتوهایت
به نبرد تاریکی می شتابند
و آرزوهای دل بیمارم را
بر دوش می کشند
و روحم بسوی تو بال اندوه میرهد
و سبکبار می شود...
من آن نگاه آتش افروز را دیدم
و سالهاست که آن چشمها بر من فروبسته اند
اما اینک
پرواز دوباره می خواهم
به سوی تو
و به سوی آن چشمها
و هر چند میدانم نمی شود
اما
دیداری دوباره می خواهم...
هم چنان که مقبره ای تنها
رهگذران را به خود می خواند
بگذار این مسافر آواره بیمار
هم اسیر نگاه مهربان تو شود
و اگر از پس سالها
آرزوهای هماره پنهان و نا گفته من را خواندی
و عاشق بودنم را به یاد آوری
به این بیندیش که دیگر نیستم
و دلم را در اینجا به خاک سپرده ام
برای عشق ورزیدن به تو ستاره ای خواهم دزدید
و آن را به تو هدیه خواهم کرد
برای عشق ورزیدن به تو و فقط برای در کنار تو بودن
دریاها را پشت سر خواهم گذاشت
برای عشق ورزیدن به تو همراه با آتش
به باران خواهم پیوست
برای عشق ورزیدن به تو برای بو سیدن تو
تمام زندگیم را خواهم داد
هیچ نوری بیش از روشنایی تو مرا قادر به دیدن نمی کند
و هیچ چیزی مرا مثل تو رشد نمی دهد
و هیچ کس جز تو برایم اهمیت ندارد
تمام آن چیزهائی که دوستشان دارم
به تو ختم می شود
زیرا تو را دوست دارم
S:H