چشمان غمگین

     
       هر روز قدم زنان به اینجا می آیی
       من زبان خود را نگه می دارم و چیزی نمی گویم
       برای یک لحظه خیره به چهره ات نگاه می کنم
       نمی خواهم تا زمانی که تو حضور داری حرکتی بکنم
       اما تو...
       با حالتی شرمگین مرا ترک می کنی
      
      ولی من می دانم که تو سرانجام قدم در این مسیر خواهی گذاشت
      باشد عزیزم  هر طور که می خواهی ادامه بده
      ولی بدان که چشمان غمگین هرگز دروغ نمی گویند
      
      عزیزم مگر نمی دانی که این چیزها برایم اهمیتی ندارد
      اگر چیزی هست که به نظرت غیر دوستانه می رسد
      خود را نگران نکن   که تو را به اشتباه می اندازد
      می دانم که فکر می کنی هرگز مال من نبوده ای
      اما برایم اهمیتی ندارد
      ولی آن لبخند شیرین شرم آلود تو گویای حقیقتی است
      تو هر طور که می خواهی ادامه بده
      ولی این را بدان که چشمان غمگین هرگز دروغ نمی گویند...
      آری چشمان غمگین هیچوقت دروغ نمی گویند...

در آلبوم


   هم چنان که مقبره ای تنها
   رهگذران را به خود می خواند
  بگذار این مسافر آواره بیمار 
  هم اسیر نگاه مهربان تو شود
  
  و اگر از پس سالها
  آرزوهای هماره پنهان و نا گفته من را خواندی
  و عاشق بودنم را به یاد آوری
  به این بیندیش که  دیگر نیستم
  و دلم را در اینجا به خاک سپرده ام